نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تنهایی

هروز که انتظارت را میبرم به رو خجالت میکشم که زنده ام هنوز...خجالتی


[+] نوشته شده توسط Peyman در 22:16 | |







من اومدم

دل نوشته های یک پیرمرد در ظاهر جوون

 

 

این وبلاگ دوباره زنده شد

Eshg&nefrat


[+] نوشته شده توسط Peyman در 11:18 | |







نشو

وس عاشقی کردن برا بچه فقیر خطاست...

عاشق نشو ای دل...

Eshg&nefrat


[+] نوشته شده توسط Peyman در 11:18 | |







دلتنگ

دلتنگ کسانیم که یه روز اینجا میومدن و تنهام نمیزاشتن

 

دوست دارم کامنت بزارن و تلگرام یا هر راهی که بتونم یادی ازشون بکنم و خاطرات رو مرور کنیم

 

 

 

امیدوارم خیلی زود خبری بشه

Eshg&nefrat


[+] نوشته شده توسط Peyman در 11:18 | |







اولین نوشته...

سلام دوستان.البته باید اعتراف کنم من نمی دانم این نوشته را کسی خواهد خواند یا تنها خوانندش خودم خواهم بود!

امیدوارم بتوانم با این وبلاگ کمی از بار تنهایی و مشکلاتم را با نوشتن کم کنم . شما هم من را یاری دهید.

من را از نظرات شنیدنی خود محروم نسازید.

به امید همراهی و همگامی شما...


[+] نوشته شده توسط Peyman در 20:23 | |







اعتماد و افسردگی(eshg&nefrat)

چند روزه بیش از حد میخوابم وقتی هم ک بیدارم میشم دلم میخاد دوباره بگیرم بخوابم...

 

میگن خواب زیاد نشانه ی افسردگیه خدایا نکنه افسرده شدم!!!

بگذریــــــــــــــــــم

اقا تو این دنیا ب هیچکی نمیشه اعتماد کرد حتی مثلا دخترفلان فامیلتون اعصابم بهم ریخته واه واه

 اینم یه بوس ب همراه یه قلب صورتی برای خودم ک بهترین پسر دنیام 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







کاش...

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.

 

 

 

 
 
♥کـ ـآشـ مـــــے شـ ـد ...


یکــ لحظـ ـهـ جآیمــآنـ رآبآ همـ عوضـ کنیمـ ...


شآیـد تُــ میفهمیدے چهـقـدر بے انصآفے .


و منـ مـــــے فهمیـ ـدمـ چـ ـرآ

[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







shett!!

 

 

 

 

هی لعنتی ...



اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...



شاید عاشقت بودم،روزی .....!



ولی ببین بی تو



هم زنده ام،



هم زندگی میکنم ...



فقط گاهی در این میان،



یادت ...



زهر میکند به کامم زندگی را ...



همیــــــــن...


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







اشتباه


 

ميدوني بزرگترين اشتباه يك پسر چيه ؟ 

 

اينكه زود عاشق ميشه 

 

در حالي كه طرفش هنوز نميدونه 

 

" حتي  " دوسش داره يا نه ...!!!!!


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







بوسه...!

و عشق آن لحظه معنا پیدا میکند که

 

همدمت اجازه بوسیدن دهد

 

و تو با نهایت عشقی که در دل داری

 

بوسه بر پیشانی معشوقه ات بزنی !!!!

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







سرنوشت

 

اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !

دیکتــــه روزگار



نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد



و نـُمره من



بـاز می شود . . . صــفــــــــر !



هنــــــوز . . .



نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







فا. صله

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی....

 

به خصوص این پنج حرف :

 

*** فاصله ***

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی....

 

به خصوص این پنج حرف :

 

*** فاصله ***


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







شکستم.

کســــی چهـ  میـــــداند کهـ

امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ

از دیدن کســــی کهـ

تنهــــــا لباسشـ  شبیهـ  تــــــــو بود...


[+] نوشته شده توسط Peyman در 15:23 | |







شادی

شادے کوچکـــے میخواهـــَم

آنقــــــــدر کوچــک

که کســـے نخواهد آن را از مـــَــن بگیرد...

 

 

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







سگان ولگرد

گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز می گشت...

‏ ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ...

ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد!

ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو.

ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ؟!!

ﮔﻔﺖ: شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد!

هر شب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم...

امشب محو او بودم که ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ؛

ﺩﻭﯾﺪﻡ… ﭘﺮﯾﺪﻡ… ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش!!

آنچنان ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ که ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ "سهم دلم" ﻧﺼﯿﺐ "ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ" ﺷﻮﺩ...

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







غریبه

یه وقتایی یه غریبه میتونه بهترین دوستت بشه همونطور كه بهترین دوستت هم میتونه یه روزی برات یه غریبه بشه............!

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







یک لحظه سکوت....

ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿم

ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...

ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...

ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو

ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...

ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟

ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟!

ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!

ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...

ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...

ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...

ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...

ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ

ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ

ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ

ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ

ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ

ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ 

ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...

ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩيم

ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ 

ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ 

ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪيم

ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...

ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...وكي از ته دل خنديديم

ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...

ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...

ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...

ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟!

ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ؟ 

 

" ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...

Eshg&nefrat

 

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







ماندن

جفتت را که پیدا کردی بگذار نفس بکشد

به او نچسب!

بگذار خودش باشد!

به یادِ هم بیاورید که آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده *که ما را کنار هم نشانده!

همین که در کنارش آرامی،

همین که دلت همیشه برایش تنگ‌ست حتی اگر کنارش هستی و همین که برایت ارزشمندست، کافیست!

مثل کسی باش که شنهای کنار ساحل را برای نگه داشتن در کف دستهایش، مشت نمی‌کند!

چون می‌داند شنها از لای انگشتانش سُر می‌خورند پایین

اگر خواستی ماندن شنها را ببینی،

دستت را مقابل افق باز بگذار و نگران باد هم نباش

که اگر رفتنی باشد بگذار برود

و اگر ماندنیست ،

نه به زور که به محبت نسیمِ خواستن تو ،

که به وجود دوست داشتنی دوست داشتن های تو ،

بماند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







eshg&nefrat

 



 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







بعضی ها

بعضی ها یهو از آسمان می افتند در دامن زندگی ات...

 

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد...چگونه شد....اصلا خودت را میزنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت میبری.

 

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت.نفس میکشی.آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هات ذخیره کنی...

 

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه میکنی...

 

بعضی ها؛....

 

اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم؟

 

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان...تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...اصلِ کار، تپش قلبشان...انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند

 

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...

 

بعضی ها؛ بودنشان...همین ساده بودنشان...همین نفس کشیدنشان؛ یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان..

 

اصلا خدا جان؛ در خلقت بعضی ها؛ سنگ تمام گذاشته ای

 

پیمان


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







یک نفر امد

یک نفر آمد به لبخندی سکوتم را شکست

 

یک نفرآهسته آمد ، پای فردایم نشست

 

یک نفر آمد که پر بود از تمنا از نگاه

 

شعر نابی گفت و یک بیت از سرودی گاه گاه

 

یک نفر آمد که از ناداوریها خسته بود

 

دیده بر نامردمیها چند وقتی بسته بود

 

یک نفر آمد که چشمانش پر از احساس ناب

 

مژه های مرمرینش سبز چون الماس ناب

 

یک نفر آمد دلم را برد تا آن دوردست

 

پشت دریایی که شد از جام عشقش می پرست

 

یک نفر آمد به خوبی در درونم جا گرفت

 

جان من شد در صفای سینه ام ماوا گرفت

 

یک نفر آمد که با چشمش غزل آورده بود

 

بهر جانم لذتی بس بی مثل آورده بود

 

 


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:38 | |







#LETTER4U

Message of Ayatollah Seyyed Ali Khamenei
To the Youth in Europe and North America

  • In the name of God, the Beneficent the Merciful
    To the Youth in Europe and North America,

    The recent events in France and similar ones in some other Western countries have convinced me to directly talk to you about them. I am addressing you, [the youth], not because I overlook your parents, rather it is because the future of your nations and countries will be in your hands; and also I find that the sense of quest for truth is more vigorous and attentive in your hearts.

    I don’t address your politicians and statesmen either in this writing because I believe that they have consciously separated the route of politics from the path of righteousness and truth.

    I would like to talk to you about Islam, particularly the image that is presented to you as Islam. Many attempts have been made over the past two decades, almost since the disintegration of the Soviet Union, to place this great religion in the seat of a horrifying enemy. The provocation of a feeling of horror and hatred and its utilization has unfortunately a long record in the political history of the West.

    Here, I don’t want to deal with the different phobias with which the Western nations have thus far been indoctrinated. A cursory review of recent critical studies of history would bring home to you the fact that the Western governments’ insincere and hypocritical treatment of other nations and cultures has been censured in new historiographies.

    The histories of the United States and Europe are ashamed of slavery, embarrassed by the colonial period and chagrined at the oppression of people of color and non-Christians. Your researchers and historians are deeply ashamed of the bloodsheds wrought in the name of religion between the Catholics and Protestants or in the name of nationality and ethnicity during the First and Second World Wars. This approach is admirable.

    By mentioning a fraction of this long list, I don’t want to reproach history; rather I would like you to ask your intellectuals as to why the public conscience in the West awakens and comes to its senses after a delay of several decades or centuries. Why should the revision of collective conscience apply to the distant past and not to the current problems? Why is it that attempts are made to prevent public awareness regarding an important issue such as the treatment of Islamic culture and thought?

    You know well that humiliation and spreading hatred and illusionary fear of the “other” have been the common base of all those oppressive profiteers. Now, I would like you to ask yourself why the old policy of spreading “phobia” and hatred has targeted Islam and Muslims with an unprecedented intensity. Why does the power structure in the world want Islamic thought to be marginalized and remain latent? What concepts and values in Islam disturb the programs of the super powers and what interests are safeguarded in the shadow of distorting the image of Islam? Hence, my first request is: Study and research the incentives behind this widespread tarnishing of the image of Islam.

    My second request is that in reaction to the flood of prejudgments and disinformation campaigns, try to gain a direct and firsthand knowledge of this religion. The right logic requires that you understand the nature and essence of what they are frightening you about and want you to keep away from.

    I don’t insist that you accept my reading or any other reading of Islam. What I want to say is: Don’t allow this dynamic and effective reality in today’s world to be introduced to you through resentments and prejudices. Don’t allow them to hypocritically introduce their own recruited terrorists as representatives of Islam.

    Receive knowledge of Islam from its primary and original sources. Gain information about Islam through the Qur’an and the life of its great Prophet. I would like to ask you whether you have directly read the Qur’an of the Muslims. Have you studied the teachings of the Prophet of Islam and his humane, ethical doctrines? Have you ever received the message of Islam from any sources other than the media?

    Have you ever asked yourself how and on the basis of which values has Islam established the greatest scientific and intellectual civilization of the world and raised the most distinguished scientists and intellectuals throughout several centuries?

    I would like you not to allow the derogatory and offensive image-buildings to create an emotional gulf between you and the reality, taking away the possibility of an impartial judgment from you. Today, the communication media have removed the geographical borders. Hence, don’t allow them to besiege you within fabricated and mental borders.

    Although no one can individually fill the created gaps, each one of you can construct a bridge of thought and fairness over the gaps to illuminate yourself and your surrounding environment. While this preplanned challenge between Islam and you, the youth, is undesirable, it can raise new questions in your curious and inquiring minds. Attempts to find answers to these questions will provide you with an appropriate opportunity to discover new truths.

    Therefore, don’t miss the opportunity to gain proper, correct and unbiased understanding of Islam so that hopefully, due to your sense of responsibility toward the truth, future generations would write the history of this current interaction between Islam and the West with a clearer conscience and lesser resentment.

    Seyyed Ali Khamenei
    21st Jan. 2015

[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







کم ما و کرم تو....

بعد از زیارت سلطان چه می شود گفت؟
سلطانی که هیچ نمیدانمش و هیچ نفهمیده امش؟
نمیدانم چیزی....
تنها همین را یقین دارم که ایامی خوش در راه است....
نه آنکه به کام من!
که به فرجام من!
حتی اگر آنرا نفهمم!




مرا ببخش سلطان،که نمیفهمم....
اما تو به کرم خود ببخش!نه به فهم من!
کم ما و کرم تو!


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







از دست این تکنولوژی...

سلام؛نام زیبای خداست...

سلام

بعد از این مدت که بلاگفا مشکل داشت و حالا هم که نصف پستامون معلوم نیست هست...نیست؟چه خبره....

خلاصه بعد از این مدت دوباره توفیقی شد که برسم خدمت....

اول از همه این ماه مبارک رمضون رو تبریک میگم خدمت همه دنیا...تو این ماه رحمت واسعه ست!چه ما بفهمیم و چه نفهمیم خیس رحمت خدایی هستیم که بر عکس حواس پرتیای ما حواسش خیلی دقیق به هممون هست!

و بعد از این بر میگردم به عقب تر و اعیاد شعبان رو تبریک میگم....بالاخص میلاد آقا و سرورم مولا امام زمان (علیه السلام).ایشالا که چشمامون یه روزی به جمالشون روشن شه...یه روز که چشمامون پر از شوق باشه...نه شرمندگی!

بگذریم....

بیشتر میخواستم خاکی که روی این وبلاگ رو گرفته یه کم به برکت نام این ماه مبارک و ماه عظیم الشان شعبان بگیرم....

که الحمدلله حاصل شد....

ان شاء الله که خدا فهم زیبایی هایی که از چشمامون و دلامون مخفی مونده رو بهمون بده....

زیر بارش رحمت الهی(رمضان مبارک)دعا گوتون هستم،و ملتمس دعاتونم....

یا علی(علیه السلام) و در پناه حق(عز وجل)


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







خسته...

سلام؛نام زیبای خداست...

سلام

_________________

خسته ام...از این جزر و مد وجودیم!

روزی به سوی ساحل نجاتت پارو میزنم....

روزی به سمت قهقرای غرق شدن!

یا دستم را بگیر....یا این زنجیر را از گردنم بردار....

دستم خالی ست....پارویی ندارم....

تو ریسمان دل این قایق سوار را بگیر و بکش...

به آن سمتی که صلاح است....


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







حیرانم...

انگار که ما انسان ها،هیچ گاه حتی شبیه آدم هم نخواهیم شد.....
گهگاهی وقتی بین این مردم مسلمان راه میروم،هرچیزی را میبینم،جز اسلام!
شاید باید شیشه عینکم رو بشویم،باید تمیزش کنم!
نه!
اینبار باید ذهن های کثیف را تمیز کرد!
عینک ها وسیله اند،با عینک کثیف هم میشود دید!
ولی با ذهن آلوده نه!
سختی کار آنجاست که باید با مردم غریبه ی این شهر در مبناهایی صحبت کنی که هیچکدام قرص و محکم نیستند!
اینجا جائیست که این مردم به همه ی مبناهای در حال تغییر و بی ثبات مطمئنند!
به غیر از مبناهایی که ثبات دارند و واقعی اند و محکم!
این مردم که میگویم از من دور نیستند...از دایره ی خانواده انسانی من اند!
من هم گاهی عضوی از همین خانواده میشوم...گاهی فراری میشوم...
گاهی به سمت آنها میدوم و گاهی مثل جن زده ها پاهایم قرار را در فرار میابند....
ما انسان ها مبنا را گم کرده ایم!!!
از جایی توقع استجابت داریم که بن بست است؛نه درگاه!!!
در میان این همه نا آرامی گم میشدم برای همیشه...مثل غریقی که در میانه ی دریا هیچ نجاتی اورا پیدا نمیکند ....اگر که بند دلم را به خودت وصل؛نمی آفریدی....
از نا توانی خودم...از بدی روزگار...از خرابکاری هایم؛حتی از وابستگی ام به تو!!!!
از همه شان خسته ام!!!!
چه میشد اگر که میتوانستم بگویم خیالت راحت!من محکم در راه،برای تو ایستاده ام!!!
اما نمیشود!!!
و باید بگویم خیالم راحت!که تو مرا در راه نگه میداری!حتی اگر که به خاکی بزنم!
من زخمی ام...نه تنها از روزگار...از همه چیز...حتی از خودم! از اختیارم!!!از همه چیز زخمی ام به جز تو!و در عام چیزی جز تو نیست!!!نمیدانم دلم چه سرگشتگی ای پیدا کرده...
فقط حیرانم....
حیران!

 Eshg&nefrat


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







فرودگاه شلوغ!!!


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







دنیای عجیب ما هم داستانی شده!

بسم الله

سلام نام زیبای خداست؛سلام!

خیلی وقتا آدم تو زندگیش به مسائلی بر میخوره که از هر طرف که نگاهش کنی به یه نتیجه ای میرسی!مسئله یکیه،اما با دو تا دید دو تا جواب داره!خب بعضی وقتا یه دید غلطه و یکی صحیح!اما بعضی وقتا هم دوتاش درسته!

 

الکی فلسفه بافی نکنم!میخوام این عید رو بگم!ولی نمیدونم تبریک باید گفت به خاطر اومدن این عید؛یا نه باید عرض تسلیت کرد برای پایان ماه مبارک!اونم مخصوصا برای اون دسته از مخاطب هائیم که آدمایی هستن شبیه خودم!نشد،نتوستم،نمیدونم چی شد ولی حس میکنم درست این ماه رو درک نکردم!(تو این ماهِ ماهی که خیلی ها بار یه عمرشون رو بسته ان!)

شاید رمضان آخری بود که بازم نفهمیدم!شاید عید آخری باشه که نمیفهمم...شاید تا سال دیگه خیلیامون نباشیم،شاید اینجوری نباشیم،شاید مریض باشیم....(شکر که بودیم؛حتی با این همه نفهمیدنامون!)

هرجوری که ما تا کردیم گذشت!

دیگه باید به فکر این روزها بود و ثانیه ثانیه هایی که توش امتحانه،که توش دست خداست،که توش هم امید و رجاست و هم ترس و خوف!

ان شاء الله که خدا هر چیزی از خیر که تو این ماه بود و درک نکردیم رو به همه اونایی که دوست دارن بفهمن و مزه کنن بچشونه و از لطف و کرم خودش بهمون عنایت کنه!و هرآنچه از خیر در این ایام مبارک عید هست هم بهمون عنایت کنه!و هرآنچه از خیر میتونه در تمام لحظات زندگیمون جاری بشه بهمون بده؛و مهم تر از اون بهمون فهمِ درک این لحظات عنایت رو عطا کنه!

چه قدر قشنگ بیان میکنه این مسئله رو این یه بیت دستکاری(!) شده که میگه:

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت***صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

خلاصه میگم؛عید بندگی هاتون مبارک....


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







دلنوشته های طلبگی

بسم الله

وقتی که به حیات طلبگی وارد میشوی(مخصوصا اگر که حجره هم بمانی!)غربت را به شکل دیگری حس میکنی...
شاید من هم نمیدانم که باید چطور شرح داد یا اصلا شرح جایز است یا نه!
اما کم کم با خودت هم گاهی مشکل پیدا میکنی!نه اینکه مشکل از تو باشد ها!مشکل از همان "خودت" هست!گاهی "خودت" با تو مشکل پیدا میکند!
تو اصلا کاری با "خودت" نداری ها!اما آن "خودت" هی تو را اذیت میکند!
از اذیت های "خودت" هم که بگذری و گیر دادن هایش!به مشکلاتش بر میخوری!که چقدر عیب در خود تو هست!
اصلا کاری به غربت میان آدمهایت هم ندارم....اما اینکه آدم در میان خودش هایش هم تنها باشد مصیبتی ست دیگر!
کم کم میفهمی که همه یکطرف اند!حتی پدر و مادر و برادر و....و این خودت هم یکطرف دیگر است!و زورش به همه آدم ها که هیچ!به جهان هم میچربد!
الکی نمیپیچانم ها،اینها واقعیت است!!!واقعیت های طلبگی!!!که از قبل از طلبگی ات هم واقعیت داشته اما تو بروزش را متوجه نمیشدی!
انگار یک بازی عجیب شروع میشود!بازی تنها شدن!تنهاتر شدن و تنها تر شدن و تنهاتر شدن.....
انگار که میخواهند زخمی ات کنند و تو را میان طبیبان کار نابلد رها تا قدر طبیب حقیقی را بفهمی!
انگار آنقدر متذکر جزو من لا رفیق له ها بودنت میشوند که فریاد یا رفیق را از ته دلت فریاد بزنی!وانگار آنجاست که حقیقی بودن فریادت را میازمایند!
وای اگر که خراب کنی!!!!
جریان از اول رقم میخورد....
اما با همه اینها حس میکنی خنجری در قلبت فرو کرده اند که دردش نشان از لطف یار است و درمانش هم نشان صعود به مرتبه خنجر بعدی!!!
توجهات عاشقانه حضرت یاور فوران دارد در حیات ساده ی طلبه ها انگار...


{ادامه دارد... ان شاءالله}


[+] نوشته شده توسط Peyman در 14:32 | |







شکست

آنچه از سرگذشت شد سرگذشت ،حیف که زود گذشت اما گذشت تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم بر سر در خانه نوشتند درگذشت...


[+] نوشته شده توسط Peyman در 12:14 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد